چاره!
هنوز نمیدانی! دلم میخواست شادی اولین شنیدن صدای قلبش را سه نفری شریک باشیم ولی میترسم. میترسم باز چشم انتظارت به افق دوخته شود و داداشی ای که هر روز بغلش میکردی و میبوسیدیش هرگز به آغوشت نرسد! و باز منتظر بمانی!!! مرا ببخش چاره ای ندارم! باید مخفی بماند تا وقتش! پ. ن.: این پست فقط برای ریحانه نوشته شد تا وقتی بزرگ شد سرزنشم نکند که میخواستم شادیها کنم با بودنش حتی در دلت!
نویسنده :
مامان فاطمه
11:36